ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، چه غریبانه روزها یکی پس از دیگری میگذرند، نمیدانم چگونه از پایان دنیای مردی سخن بگویم که تمام آرزویش در دنیا دیدار با رهبرش بود، مردی که هیچگاه سیرتش را فدای ناملایمات دنیا نکرد، به او میگفتیم «بابارجب» و هیچگاه از این صمیمیت ناراحت نشد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، چه غریبانه روزها یکی پس از دیگری میگذرند، نمیدانم چگونه از پایان دنیای مردی سخن بگویم که تمام آرزویش در دنیا دیدار با رهبرش بود، مردی که هیچگاه سیرتش را فدای ناملایمات دنیا نکرد، به او میگفتیم «بابارجب» و هیچگاه از این صمیمیت ناراحت نشد.
هیچگاه یادم نمیرود روزی که گفت مردم از من میترسند. در حالی که او بی آزارترین انسانی بود که تا به امروز دیده بودم؛ مردی خوش قلب و مهربان که به تنها آرزویش که دیدار با رهبرش بود رسید اما دغدغه سرپناهی که برای خانوادهاش داشت، هیچگاه محقق نشد.
بارها او را در خیابان، راهپیماییها و بسیاری از مراسمهای مذهبی میدیدم و نگاههای متفاوت مردم را نسبت به او نظاره میکردم، به یاد دارم روزی که گفت رانندههای تاکسی سوارم نمیکنند چون مسافرانشان از من میترسند، جانبازی که بسیاری از تنهاییهایش را با زیارت امام هشتم شیعیان پر میکرد.
تابستان 92 بود که با بابارجب و خانوادهاش آشنا شدم و این آشنایی مقدمهای بود برای معرفی وی به مردم قدرشناس کشورم و سپس بیان آرزوی دیرینهاش که همان دیدار با مقام معظم رهبری بود و درست یک سال بعد این دیدار با تلاش اهالی رسانه محقق شد.
بعد از دیدار با مقام معظم رهبری به دیدارش رفتم خیلی خوشحال بود که توفیق دیدار پیدا کرده است، عکسی که با رهبر گرفته است را در تبلتی که به همراه داشتم، نشانش دادم و او بارها بر آن بوسه زد و میگفت فکر نمیکردم به آرزویم برسم و قبل از شهادتم رهبر را ملاقات کنم.
یادم است در جریان مصاحبه با وی بعد از دیدارش با مقام معظم رهبری، حاج رجب در طول گفتوگو روی صندلی کنار تلویزیون در حالی که گاهی مابین حرفهای همسر و فرزندش توضیحاتی به ما میداد نگاهی به فیلمهایی که در این مدت از حضور وی در برنامههای تلویزیونی و شبکههای خبری پخش میشد، نیز داشت.
از همه مهمتر عکسی بود که با رهبر انقلاب گرفته بود؛ آرزویی که به ماندگارترین خاطره و رویداد زندگیاش تبدیل شده بود و آن روز که از حاج رجب خداحافظی میکردم، چهره رضایت و خوشحالی را در وجودش احساس کردم.
داستان بابارجب با رسیدن به آرزویش به فراموشی سپرده شد اما اواخر سال 94 در حالی از او یاد کردم که با وضعیت جسمانیاش دغدغه پیداکردن سرپناه برای خانوادهاش را داشت چراکه صاحبخانه جوابشان کرده بود و تنها آرزویش سرپناهی امن برای خانوادهاش بود اما این امر محقق نشد.
از آن روز به بعد بارها گفتند بابا رجب حال مساعدی ندارد و من نوشتم حال بابارجب خوب نیست. اما نام بابارجب دوباره تیتر یک رسانهها شد اما دیگر بابارجب در کنارمان نیست تا کلمه کلمه و بریده بریده برایمان از خاطرات و آرزوها و دغدغههایش بگوید...
بابا رجب آسمانی شد...
حاج رجب محمدزاده جانباز 70 درصد مشهدی، نانوای بسیجی بود که در دوران دفاع مقدس و در سال 1366 در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه سر و صورت به درجه جانبازی نائل شد.
به راستی سیرت بابا رجب زیبا و جاودانه بود و او را برای همیشه ماندگار کرد...