منتظران

منتظران

منتظران

منتظران

خاطره

 

نخستین شب از سفر اربعین به اقامت در خانه خشت و گلی «سلیمان» در روستایی در مرز گذشت.

  

 

نخستین شب از سفر اربعین به اقامت در خانه خشت و گلی «سلیمان» در روستایی در مرز گذشت.

روی تشک‌هایی که کهنه و سفت بودند، خواب راحتی کردیم.سیده خانم ما را برای نماز صبح بیدار کرد. سفره صبحانه‌ای که سلیمان تدارک دیده بود، کم از شام مفصل دیشب نداشت؛ تخم‌مرغ و شیر و کره و عسل و البته باز هم نان تازه. سلیمان اصرار می‌کرد امروز را هم بمانیم.مدام جزئیات سفر را توضیح می‌داد و می‌گفت که اگر یک روز دیگر هم بمانیم، باز به‌موقع به کربلا می‌رسیم. کفش‌هایمان را دستمال کشیده و خاک و گل‌های مانده از پیاده‌روی در باران دیشب را پاک کرده بودند. مادر سلیمان به ما پسته و کشمش داد برای توی راه. موقع خداحافظی هم گفت قسم بخوریم که سال بعد هم اگر آمدیم به خانه‌شان می‌رویم. گفتم: «حتما می‌آییم». به یک قول ساده رضایت نداد و تا به امام حسین قسم نخوردیم، دست برنداشت. دل کندن از خانه ساده آنها سخت بود.

آنها هم انگار همین دلتنگی را داشتند که سیده خانم با گریه بدرقه‌مان کرد و اسماعیل تا جایی که باید ماشین سوار می‌شدیم همراهمان آمد.رفاقت چند ساعته ما، به اندازه چند سال ریشه کرده بود. از اسماعیل خداحافظی کردیم و با چند ایرانی دیگر که آنها هم دیشب در خانه سلیمان دیگری مهمان شده بودند سوار یک ون شدیم تا به نجف برویم. همسفر‌های ما 7نفر بودند. مسیر چند ساعته تا نجف به تعریف خاطراتمان از اقامت در خانه اهالی روستا گذشت.

معلوم شد مهمان‌نوازی سلیمان و مادرش تصادفی نبوده بلکه رسمی ریشه‌دار بین عراقی‌هاست که زائران اربعین را نعمت خدا برای خودشان می‌دانند.برای همین هم بود که در میزبانی از ما مسابقه می‌دادند.
جوانی که همسفر ما بود شوخی‌جدی می‌گفت: «هیچ وقت کسی اینقدر تحویلم نگرفته بود، همه‌اش خیال می‌کردم پادشاهی هستم که به یکی از روستا‌های مملکتم رفته‌ام و در خانه یکی از رعیت‌ها مهمان شده‌ام. خیلی تحویلم می‌گرفتند».
داوود باز کوتاه ولی خوب حرف زد.گفت:

«امام حسین اینجوری است؛ به آدم عزت می‌دهد».
(روح اله رجایی)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.