منتظران

منتظران

منتظران

منتظران

شعر طنز (اسب پادشاه)

اسب پادشاه

روزی گذشت پورشه ای از گذرگهی

فریاد و آه و ناله زهر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک فقیر

این اسب کیست مادرم؟ این اسب پادشاست؟

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که الاغی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت

این خر گمان کنم که خر مایه دارهاست

کودک به گریه گفت برایم نمی خری؟

این اسب با کلاس و نجیب است و سر براست

مادر به خنده گفت عزیز این که اسب نیست

این پول نفت ماست که در جیب اغنیاست

ما را به حرفهای قشنگی فریفتند

گفتند پول نفت سر سفره شماست

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

رو شکر کن پراید اگر زیر پای ماست

مردی که جیب ما و تو را می زند گداست

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

 نقیضه ای بر شعر معروف پروین اعتصامی (از وبلاگ بهانه های دلتنگی)

...................................................................................................................

                         اینم شعر بانوی شعر ایران پروین اعتصامی

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی   فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم   کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست   پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت   این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است   این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است   آن پادشا که مال ز رعیت خورد گداست
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن   تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود   کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.