منتظران

منتظران

منتظران

منتظران

داستان قانون زندگی

سلطان به وزیر گفت ۳ سوال می کنم. فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل می شوی.


سوال اول: خدا چه می خورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار می کند؟

وزیر از این که جواب سوال ها را نمی دانست، ناراحت بود.
غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت : سلطان ۳ سوال کرده، اگر جواب ندهم ،برکنار می شوم.
این که :خدا چه می خورد؟ چه می پوشد؟ چه کار می کند؟

غلام گفت: هر سه را می دانم، اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه می خورد؟ خداغم بنده هایش را می خورد.
این که چه می پوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.

وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت: 

درست است، ولی بگو جواب ها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیده ای است. جواب ها را او داد.
گفت: پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.

بعد وزیر به غلام گفت: جواب سوال سوم چه شد؟

غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار می کند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر می کند و وزیر را غلام می کند.

 قانون زندگی، قانون باورهاست
بزرگان زاده نمی‌شوند، ساخته می‌شوند

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیدرضا شنبه 25 آذر 1396 ساعت 14:29 http://hmidraza1381.mihanblog.com

سلام خسته نباشید وبتون حرف نداره
سری به ما بزن ممنون میشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.